جریان های تکفیری به کدام سمت می روند؟
داعش و النصره همچنان دریافت کننده کمکهای لجستیکی و پشتیبانی کشورهایی نظیر اسرائیل، آمریکا، عربستان، ترکیه و قطر هستند و طبیعتا در صدد تضعیف هرچه بیشتر محور مقاومت برخواهند آمد؛ و این در حالی است که محور مقاومت از حمایت مالی، امکاناتی و دیپلماسی مناسب بی بهره است...
پیش بینی سرنوشت گروههای تکفیری که از مکتب کلامی سلفیگری نشأت می گیرند چندان آسان نیست. شباهتها و تفاوتهای بسیاری از نوع عملکرد میدانی تا تفسیرهای گوناگون از دین و جهان معاصر در این جریانها وجود دارد. با توجه به ظرفیت یگ گزارش رسانهای، این مطلب بر آن است تا به مهمترین و اثرگذارترین این گروهها در تحولات منطقه بپردازد.
برای آینده شناسی یک جریان باید آن در سه بازه زمانی گذشته، حال و آینده مورد بررسی قرار داد. ما در بخش اول گذشته و اکنون داعش و النصره–معروفترین و اثرگذارترین گروههای تروریستی- و در بخش دیگر یادداشت درباره آینده این گروهها صحبت خواهیم کرد.
تکفیریها چرا و چگونه بوجود آمدند؟
شکلگیری گروههای تکفیری به هیچ وجه تک علی نیستند، هر چند نمیتوان منکر تعیین کنندگی یک علت در میان سایر علتها شد. این علت ها را می توان در تاریخ، بستر اجتماعی-فکری، عوامل سیاسی و... جستجو کرد.
به لحاظ تاریخی اگر از خوارج صرفه نظر کنیم تا قرن 8 چیزی به نام تکفیر وجود نداشت. افراد صرف گفتن شهادتین مسلمان شناخته می شدند. اختلاف بین مکاتب کلامی اهل سنت (اشعری و معتزلی) و شیعه وجود داشت ولی این اختلافات سبب نمی شد افراد همدیگر را خارج از مرزهای اسلام بدانند و او را مرتد عنوان کنند. اما «ابن تیمه» بنیان گذار جریانی می شود که بخشی از تحولات امروز منطقه پر آشوب خاورمیانه را رقم می زند. وی با تفسیر حسی-تجربی از دین و نفی ابعاد مختلفی از عالم ماوراء دست گیری و یاری رساندن افراد از عالم غیب را منکر می شود. مبتنی بر این تفکر کسانی که معتقد به شفاعت، توسل و زیارت قبور بودند کافر محسوب می شدند.
«ظاهرگرایی و عقلانیت ستیزی» ابن تیمیه توسط محمدبن عبدالوهاب در قرن 11 بازخوانی و تکرار می شود. پرداختن به زوایای مختلف این تفکر و ارائه تفاسیر مختلف در عربستان و مصر موجب شکلگیری مکتب کلامی جدیدی با عنوان «سلفی گری» در میان اهل سنت می شود.
برخلاف خاستگاه عربستانی تکفیر که ابتدا با تسخیر مکه و مدینه و تخریب قبور آغاز و سپس جنبه تبلیغی پیدا می کند، در خاستگاه مصری ابتدا روش مسالمت آمیز و وحدت جویانه اتخاذ می شود ولی پس از سوء قسط به جان جمال عبدالناصر و زندانی شدن اخوانی ها و تحت تاثیر شکنجه های دوران حبس، گروهایی رشد می کنند که دیدگاه رادیکال تری دارند. به طوری که اولین گروه از سلفی ها جهادی با اسم «التکفیر و الهجره» اعلام حضور می کنند.
دو گروه تکفیری سعودی و مصری در افغانستان به یکدیگر می پیوندند تا به فرمان آیه «لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرینَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ سَبیلا» با تسلط شوروی بر سرزمین مسلمین مقابله نمایند.
این جریان سه رهبر اصلی داشت:
عبدالله عزام فلسطینی که معتقد به اولویت جهاد با اسرائیل بود. وی روز بعد از خروج شوروی از افغانستان درحالیکه موثرترین شخصیت القاعده به شمار می رفت ترور و به شهادت رسید.
بن لادن که در خاستگاه سعودی پرورش یافته بود، در جنگ با شوروی رابط سازمان سیا و القاعده می شود و از آمریکا کمک های مالی و نظامی دریافت می کند ولی بعد از حمله آمریکا به کویت وی علیه ایالات متحده اعلام جهاد می کند. در طول دهه 90 میلادی و درحالیکه بن لادن رهبری القاعده را بر عهده دارد، سفارتخانه های آمریکا در تانزانیا و کنیا منفجر شده و ناو اس اس کول آمریکا در خلیج فارس مورد حمله قرار می گیرد. بن لادن مسئولیت این حملات را قبول می کند. اقدامات القاعده با حمله 11 سپتامبر و هدف قرار دادن نماد قدرت اقتصادی آمریکا (برج های دوقلو) و قدرت نظامی اش (پنتاگون) تکمیل می شود. اینکه آیا این اقدامات با همکاری سازمان های اطلاعاتی کشورهای غربی صورت گرفت یا نه موضوع بحث نیست. ولی نکته مهم این حادثه شکست هیمنه آمریکا در نزد مسلمانان به خصوص اهل سنت بود. بن لادن درحالیکه قهرمان مسلمانان لقب می گیرد، آمریکا با دیده تهدید و فرصت به این گروههای تروریستی نگاه می کند. یعنی از طرفی نمی توان دردسر سازی گروههای تروریستی برای آمریکا را مخفی کرد از سوی دیگر این گروهها «پرل هاربر» هایی برای آمریکا خلق می کنند تا خواسته یا ناخواسته او را در رسیدن به منافعش یاری نمایند.
با حمله آمریکا به افغانستان و عراق بخشی از اعضای القاعده از افغانستان به عراق روانه شدند تا با جلب حمایت اهل سنت عراق علیه آمریکا بجنگند. القاعده در عراق عملا قبل از سقوط صدام و با همکاری او احیانا یا چشم پوشی نظام بعث به تدریج وارد عراق شد تا بتواند به عنوان نیروی کمکی و غیرمنظم در جنگ صدام با آمریکا وارد عمل شود. صدام خوب می دانست که از لحاظ مردمی دیگر جایگاهی ندارد؛ حتی نزد سنی ها و به این علت القاعده که او در ظاهر اختلافات عقیدتی داشت را به میدان آورد تا حداقل آنها بتوانند برای وی بسیج مردمی در مناطق سنی را ولو به صورت جزیی و غیرمستقیم انجام دهند.
اما دو اتفاق مهم در این میانه رخ داد:
۱-تغییر در اولویت های القاعده:
با هلاکت بن لادن، ایمن الظواهری رهبری القاعده را به عهده گرفت. وی با تقسیم دشمنان به نزدیک و دور، اولویت را در جهاد با دشمن نزدیک یعنی کشورهای منطقه اعلام کرد. کم کم زمینه این تفکر ایجاد شد که می توان با همکاری دشمن دور (آمریکا و کشورهای غربی) علیه کشورهای مسلمان مبارزه کرد تا آنها به راه اسلام برگردنند! و وقتی توانایی مبارزه با دشمن دور را پیدا کردیم علیه آنها نیز اقدام می کنیم. از این برهه به بعد القاعده هیچ گاه علیه آمریکا اقدامی نکرد.
۲-بازگشت آمریکا به راهبرد دوران جنگ سرد و تغییر در سیاست های دفاعی اسرائیل:
باتلاق عراق و افغانستان به آمریکا فهماند که سیاست جنگ مستقیم دیگر کارایی لازم را ندارد. از طرفی حضور نظامی آمریکا در منطقه نتوانسته بود امنیت اسرائیل را تضمین کند. اسرائیل در دو جنگ ۳۳ و ۲۲ روزه از جبهه مقاومت شکست خورده بود. ارتش کلاسیک ایالات متحده اسیر تاکتیکهای جنگ های چریکی و نبرد نامتقارن جبهه مقاومت شده بود. این اتفاق نقطه عطف مهمی در سیاست خارجی آمریکا در دوران «نظم نوین جهانی» بود. ایالات متحده متوجه شده بود که ادامه حضور مستقیمش باعث افزایش نفرت عمومی در میان مسلمانان خواهد شد زیرا به راحتی می توانستند او را عامل بدبختی های خود قلمداد کنند. از طرفی عده ای حاضر بودند -یا به تعبیری این آمادگی را داشتند- به نیابت از او در منطقه و در قالب جنگ های فرسایشی، کم خرج و کنترل شده بجنگند.
همچنین اسرائیل سیاست دفاعی خود را از «سیاست بازدارندگی» به «سیاست امنیت ما در گرو ناامنی دیگران» تغییر داده بود. جمهوری اسلامی تمام تلاش خود را انجام داده بود که همه نگاه ها متوجه اسرائیل گردد. این کار هم موجب وحدت مسلمین می شد و هم اسرائیل را در خطر وحشتناکی قرار می داد. ولی اسرائیل برای منحرف کردن اذهان، متولی سیاست کهنه «تفرقه بنداز حکومت بکن» در خاورمیانه شد.
تمام این تصمیمها نیازمند مجری بود. داعش و النصره، نسل دوم القاعده در چهارچوب زمین طراحی شدهی غربیها بازی را آغاز کردند. این بار محل تلاقی جریان های جهادی و تکفیری سوریه، محور مواصلاتی جبهه مقاومت بود. داعش و النصره نیروهای خود را به جنگ با تنها کشور عربی ای فراخواندند که علیه اسرائیل –آشکار و پنهان- می جنگید. نکته جالب آنکه داعش رسما اعلام کرد با رژیم صهیونیستی مشکلی ندارد.
پیش بینی آمریکایی این بود که ۱۵ هزار تروریست در یک سازماندهی قوی و با پشتیبانی غرب قادر خواهند بود بشار اسد را ساقط و ضربه مهلکی را به محور مقاومت وارد کنند. اما پیش بینی ها درست از آب در نیامد. ۱۵۰ هزار نفر جذب گروهک های تروریستی شده بودند و در یک اجتماعی عظیم در سوریه با یکدیگر و با نظام سوریه می جنگیدند. داعش احساس کرد با این نیروها می تواند جبهه جدیدی را فتح نماید. پروژه عراق کلید خورد. کشورهای منطقه از جمله عربستان و ترکیه و قطر این پروژه را حمایت کردند. در این مقطع دوباره دوگانه تهدید و فرصت پیش روی آمریکایی ها قرار گرفت. تهدید آن جایی بود که گمان می رفت داعش به سمت استقلال پیش رفته و برای آمریکا و شرکایش ایجاد دردسر کند. هر چند احتمال این اتفاق به طور کامل کنار نرفت ولی با افزایش تنش ها میان گروههای تروریستی از یک طرف و گسیل آنها به مناطق مختلف درصدد تضعیف داعش برآمدند.
«آنها می دانستند که با تقویت داعش در لیبی، می توانند مصر را درگیر میکنند، با تقویت آنها در سوریه، لبنان بهویژه حزبا... را تهدید میکنند و در فلسطین هم با تقویت آنها جنگ داخلی را بهراه میاندازند و آنها را سرگرم خود میکنند. با قرار دادن داعش در کنار ترکیه، دردسر جدیدی برای آن کشور ایجاد خواهند کرد تا خطری برای اسرائیل نباشد. به تعبیر دیگر، خاورمیانه را شخم میزنند تا یک خاورمیانه جدید، با کشورهای کوچک تازه استقلال یافته و بیثبات در کنار یک اسرائیل باثبات ایجاد نمایند.»
داعش و النصره چه سرنوشتی پیدا خواهند کرد؟
تا حدودی از روند تحولات و چگونگی شکلگیری و قدرت یافتن دو جریان مهم تروریستی صحبت شد. در ادامه از دو محور مهم نظامی-مالی و فکری-رسانهای جریان های تکفیری خواهیم گفت که ادامه حیات داعش و النصره وابسته به این دو محور اساسی است. لازم به ذکر است در آینده شناسی تکفیریها به بود و نبود آنها می پردازیم و نه همه سناریوهای احتمالی.
قدرت نظامی و منابع مالی تکفیریها
بدون شک داعش و النصره قدرتمندترین و ثروتمندترین گروههای تروریستی در نیم قرن اخیر می باشند. ترکیب اعضای این گروهها (نیروهای زبده حزب بعث، نیروهای قفقازی با کوله باری از تجربه نظامی، نیروهای تازه نفس جان بر کف و...)، عده و عُده آنها، تاکتیک های نوین نظامی و حمایت اطلاعاتی سازمان های استخباراتی کشورهای منطقه، ارتشی را پدید آورده که در نوع خود بی نظیر است. علاوه بر این دستمزد بالایی که برای نظامیان اختصاص یافته انگیزه آنها را مضاعف می کند. اگر داعش و النصره همچنان دریافت کننده کمکهای لجستیکی و پشتیبانی کشورهایی نظیر اسرائیل، آمریکا، عربستان، ترکیه و قطر باشند در صدد تضعیف هرچه بیشتر محور مقاومت برخواهند آمد؛ و این در حالی است که محور مقاومت از حمایت مالی، امکاناتی و دیپلماسی مناسب بی بهره است. تا زمانی که این توازن ایجاد نگردد و حامیان سیاسی جریان های تکفیری از طرف آنها احساس خطر نکنند و علیه آن بسیج نشوند نمی توان در عرصه نظامی آنها را شکست داد؛ به عبارت دیگر اگر آمریکا به عنوان موثرترین بازیگر صحنه، عزم مبارزه با تروریست ها را نداشته باشد و تا زمانی که از سیاست دوگانه «تروریست خوب و بد» به دیده فرصتی برای بازگشتی منجی وار به منطقه و از بین بردن تدریجی دشمنان اسرائیل نگاه می کند و هیچ اقدام تحریمی علیه اقتصاد تروریستها نمی کند باید یقین بدانیم که نمی توان داعش و النصره را به راحتی از بین برد. باید با حمایت های مالی مقابله شود، استفاده از نظام مالی و پولی بین المللی برای تروریست ها ممنوع گردد و ریشه های منابع مالی آنها خشکانیده شود. به طور مصداقی نباید امکان قاچاق نفت، آدم ربایی برای گرفتن باج و فروش آثار تاریخی غارت شده و دریافت بودجه از سازمان های اطلاعاتی منطقه وجود داشته باشد.
قدرت رسانهای و عقیده متحجرانه تکفیریها
شاید بتوان از نظر نظامی داعش و النصره را از پا درآورد اما مشکل و چالش اصلی تر این است که با آنها باید به شکل ایدئولوژیکی مقابله شود. تفکر سلفی گری هر چند مستند به اندیشه های ابن تیمه و اسلاف او می شود ولی عملا می توان منطق خشک و بىروح و رفتار خشونت بار آنها را استمرار روح «خارجیگرى» در جامعه اسلامی دانست. «این جمعیت در اواخر دهه چهارم قرن اول هجرى در اثر یک اشتباهکارى خطرناک به وجود آمدند و بیش از یک قرن و نیم نپاییدند. در اثر تهوّرها و بى باکیهاى جنون آمیز مورد تعقیب خلفا قرار گرفتند و خود و مذهبشان را به نابودى و اضمحلال کشاندند و در اوایل تأسیس دولت عباسى یکسره منقرض گشتند.
مکتب خوارج مکتبى نبود که بتواند واقعاً باقى بماند، ولى این مکتب اثر خود را باقى گذاشت. افکار و عقاید خارجیگرى در سایر فرق اسلامى نفوذ کرد و هم اکنون «نهروانى» هاى فراوان وجود دارند و مانند عصر و عهد امام علىعلیه السلام خطرناکترین دشمن داخلى اسلام همین ها هستند، همچنانکه معاویهها و عمرو عاصها نیز همواره وجود داشته و وجود دارند و از وجود «نهروانى» ها- که دشمن آنها شمرده مىشوند- به موقع استفاده مىکنند.
خطر جهالت این گونه افراد و جمعیتها بیشتر از این ناحیه است که ابزار و آلت دست زیرکها قرار مىگیرند و سد راه مصالح عالیه اسلامى واقع مىشوند. علاوه بر این حالت این خشکه مقدسان به مثابه «کَلَب» (به فتح کاف و لام) هستند. کَلَب یعنى هارى. هارى همان دیوانگى است که در سگ پیدا مىشود. به هرکس مىرسد گاز مىگیرد و اتفاقاً حامل یک بیمارى (میکروب) مسرى است. نیش سگ به بدن هر انسان یا حیوانى فرو رود و از لعاب دهان آن چیزى وارد خون انسان یا حیوان بشود، آن انسان یا حیوان هم پس از چندى به همان بیمارى مبتلا مىگردد. او هم هار مىشود و گاز مىگیرد و دیگران را هار مىکند. اگر این وضع ادامه پیدا کند، فوق العاده خطرناک مىگردد. این است که خردمندان بلافاصله سگ هار را اعدام مىکنند که لااقل دیگران از خطر هارى نجات یابند.
خوارج با روح فرهنگ اسلامى آشنا نبودند ولى شجاع بودند. چون جاهل بودند، تنگ نظر بودند و چون تنگ نظر بودند زود تکفیر و تفسیق مىکردند تا آنجا که اسلام و مسلمانى را منحصر به خود دانستند و سایر مسلمانان را که اصول عقاید آنها را نمىپذیرفتند کافر مىخواندند، و چون شجاع بودند غالباً به سراغ صاحبآنقدرت مىرفتند و به خیال خود آنها را امر به معروف و نهى از منکر مىکردند و خود کشته مىشدند.
در دوره هاى بعد، جمود و جهالت و تنسُّک و مقدس مآبى و تنگ نظرى آنها براى دیگران باقى ماند اما شجاعت و شهامت و فداکارى از میان رفت. خوارج بى شهامت یعنى مقدس مآبان ترسو، شمشیر پولادین را به کنارى گذاشتند و از امر به معروف و نهى از منکر صاحبآنقدرت که برایشان خطر ایجاد مىکرد صرف نظر کردند و با شمشیر زبان به جان صاحبان فضیلت افتادند. هر صاحب فضیلتى را به نوعى متهم کردند، به طورى که در تاریخ اسلام کمتر صاحب فضیلتى را مىتوان یافت که هدف تیر تهمت این طبقه واقع نشده باشد. یکى را گفتند منکر خدا، دیگرى را گفتند منکر معاد، سومى را گفتند منکر معراج جسمانى و چهارمى را گفتند صوفى، پنجمى را چیز دیگر و همینطور، به طورى که اگر نظر این احمقان را ملاک قرار دهیم هیچ وقت هیچ دانشمند واقعى مسلمان نبوده است.»
نکته مهم دیگر آنجاست که این گروهها از ابزار رسانه به خوبی استفاده می کنند. تبلیغات و شایعه پراکنی و جنگ روانی در سطح گسترده مزیتی است که تکفیریهای جدید نسبت به پشینیان خود (خوارج) دارند. به طوری که بنابر آمار غیر رسمی فقط داعش ۴۶ هزار صفحه اینترنتی دارد. باید تبلیغات از داعش و النصره گرفته شود به ویژه که در حال حاضر این گروهکها از شیوه های تبلیغاتی و رسانه ها به خوبی بهره برداری می کند. آنها این گونه وانمود می کنند که خادم اهل سنت هستند اما واقعیت به گونه ای دیگری است. ساکنان مناطق تحت اشغال داعش و النصره از گرسنگی، نبود برق و خشونت بی حد و اندازه رنج می برند. علاوه بر این این گروهها امروز وارد راهبرد جنگ سنی-سنی شده اند.
در چنین فضایی نوشتن کتاب و پاسخ به شبهات وهابیت و برگزاری کنفرانس و محکومیت وهابیت راه حل خوبی برای مبارزه با این جهالت نیست. شبهات امروز رنگ و بوی تاریخی، سیاسی و بلکه اجتماعی پیدا کرده است. اصلاحات فرهنگی وقتی اثر لازم را می بخشد که کشورهای منطقه مشروعیت خود را نزد مردم بازیابند و کارآمدی خود را اثبات کنند. باید زمینههای تحریک مذهبی و جنگ فرقه ای را از بین برد و این مهم صرفاً با شعار و دعوت به وحدت مهیا نمی شود.
نتیجه گیری
داعش و النصره هر چه قدر هم که در عرصه نظامی و رسانهای قوی باشند، ماندنی نیستند. اما پایایی آنها ممکن است تا نزدیک به دو قرن طول بکشد، همانگونه که برای خوارج اتفاق افتاد. استمرار این گروهها از یکسو به عزم و اراده سیاسی آمریکا و کشورهای منطقه بستگی دارد. فعلاً داعش و النصره روزهای خوبی را برای این کشورها رقمزدهاند و با این روند آنها حاضر نخواهند بود این گروهها از بین بروند. احتمالاً آینده تکفیریها به سمتی خواهد رفت که نه آنقدر قدرتمند باشند که قابلکنترل نباشند و نه آنقدر ضعیف که کارایی خود را از دست بدهند. از سوی دیگر استمرار آنها بستگی به راهبرد جبهه مقاومت در این مبارزه دارد. بیشترین انرژی در جبهه مقاومت صرف مبارزه نظامی با این گروهها شده است درحالیکه حتی اگر بتوان آنها را در میدان مبارزه شکست داد، ولی چون زمینههای فکری و سیاسی شکلگیری آنها از بین نرفته است ممکن است این گروهها با عناوین جدید و اهداف خطرناکتری ظهور کنند.
منبع: دیدبان