آمریکا هیچ گزینه مناسبی در سوریه ندارد
کارشناس مرکز مطالعات بینالملل و استراتژیک معتقد است که قدرت، نفوذ، منابع و گزینههای ایالات متحده در سوریه محدود بوده و آمریکا هیچ انتخاب مناسبی در سوریه ندارد...
به گزارش گروه بینالمل خبرگزاری تسنیم، آنتونی کردزمن، نویسنده و تحلیلگر برجسته مسائل بینالملل بر این باور است که پیشبینی اینکه نشست ژنو 2 به هیچ یک از اهداف ترسیم شده خود دست پیدا نخواهد کرد؛ نبوغ خارقالعادهای نمیخواهد. از نگاه او، اسد سرنگون نخواهد شد، گروههای مخالف همچنان چندپاره باقی میمانند و گسترش پیدا خواهند کرد و دولتهای بیرونی نیز که پیش از نشست براساس اهدافشان در منطقه دچار اختلاف بودند، همچنان پراکنده و متفرق خواهند بود.
کردزمن تأکید میکند دولتهایی مانند ایران که به نشست راه پیدا نکردهاند، در هر صورت منافع شخصی خود را در حمایت از اسد حتی با صَرف نیروی بیشتر تعقیب خواهد کرد. دولتهای کلیدی خلیج فارس –کویت، عربستان سعودی، قطر و امارات متحده عربی- به پشتیبانی مالی از گروههای سنی خشن فرقهگرا ادامه خواهند داد و جنبشهای به شدت خطرناک و افراطی مانند القاعده و دولت اسلامی عراق و شام همچنان سرمایه و نیروهای داوطلب جذب میکنند. سرایت خشونت به لبنان و عراق ادامه مییابد و احتمالاً تشدید میشود.
شما هم این ضربالمثل را شنیدهاید: «گفتگو در هر صورت از قهر و بیاعتنایی بهتر است» بلی، صحیح است؛ گفتگو با رقیب همیشه نتایج خوبی به ارمغان میآورد، اما برخی اوقات، فهم بهتر از رقیب میتواند به خصومت بیشتری بینجامد. بر همین اساس، ممکن است مذاکرات ژنو الزامات بشردوستانه نمادین و توافقاتی به همراه بیاورد، اما نه حکومت اسد و نه هیچیک از دشمنان آن کمک به منابع و تقویت منافع خود را متوقف یا معلق نخواهند کرد. علاوه بر این، صِرف وجود تراژدی انسانی در سوریه – با آوارگی بیش از 20% جمعیت سوریه- به مشکلاتی بغنرنج و پیچیدهای در یک منطقه جنگی دامن میزند که قابل حل نیست و همچنین مشکلات و چالشهایی در کشورهای همسایه میآفریند. بدیهی است که این کشورها از پسِ این مشکلات بر نمیآیند و اوضاع آنها کشش این چالشهای جدید را ندارد.
کنار هم گذاشتن همه این فشارها و دشواریها، ما را به سادگی به این نتیجه میرساند که نشست ژنو، یک شکست خواهد بود. حتی اگر مانند بسیاری از کنفرانسهای مشابه، به صدور یک اعلامیه تشریفاتی یا یک توافقنامه ختم شود. این اوضاع به هم ریخته همچنین میتواند انتقاد از ایالات متحده به دلیل ناتوانی در مدیریت وضع پیش آمده تسهیل کند.
جدا از تمام این موضوعات، در محیط متعصبانه اسفبار امروز، آمریکاییهای بسیاری هستند که هیچ فرصتی را برای نقد دولت اوباما از دست نمیدهند. در هر نوع از دموکراسی، انتقاد از دولت سوژه مناسبی برای منتقدان است؛ جایی که عالیترین دستاورد یک حکومت میتواند از سوی اپوزیسیون به عنوان شکست تلقی شود.
پیامهای عمیق بحران در سوریه
با این وصف، اوضاع در سوریه پیام بسیار عمیقتری دارد. همچنان که مصر، لیبی، تونس، بحرین، عراق، سومالی، سودان و موارد متعدد دیگری نشان میدهد ایالات متحده و دیگر قدرتها کارهای بسیاری میتوانند انجام دهند. اگر ایالات متحده به طور جدی از گروههای شورشی میانهرو در سوریه پشتیبانی کرده بود، همچنان میتوانست نقش مؤثری در اوضاع این کشور ایفا کند. در آن زمان این گروهها هم از جهت سیاسی و هم از لحاظ نظامی در حال شکلگیری و تکوین بودند. اگرچه این فرصت همچون پنجرهای، مدتهاست که بسته شده است.
اکنون، گروههای شورشی که قدرت واقعی را در اختیار دارند، بیش از پیش وسیع و خشن شدهاند و دست به اقدامات سلفیگرایانهای میزنند که بیشتر سوریها نه آن را میپسندند و نه از آن حمایت میکنند. در مقابل، اسد و حامیانش هم که با ایران رابطه و با حزبالله پیوند دارند، به سلطه و خشونت بیشتری اقدام میکنند.
ایالات متحده هیچ انتخاب مناسبی در سوریه ندارد. نه متحد توانمندی دارد که از اقدام ارزشمند او در جانشینی اسد حمایت کند و نه ایدهای برای جایگزینی او دارد. یا به تعبیر دیگر، فاقد توانایی شکلدهی دوران پس از اسد است.
مسئله اساسی این است که ایالات متحده در مواردی چون سوریه و موضوعاتی همچون مصر، لیبی، تونس، بحرین، عراق، سومالی و سودان واقعاً چه میتواند بکند؟ هر یک از این موارد، از جهات متفاوتی عمیقاً با دیگری متفاوت است، اما هر کدام از این مشکل بنیادین خبر میدهند: در همه این کشورها، این منازعات داخلی قدرت است که سیاست جاری، ثبات و امنیت هر کدام را میسازد. صحنه سیاست در این کشورها بیشتر به یک «شکارگاه» میماند و این منازعات برای بقای تمامی گروههای درگیر در سیاست این کشورها ضروری است.
در هر یک از این کشورها، منازعات بر سر قدرت که برآمده از یک نظام اقتدارگرای شکست خورده است، رهبرانی به جای میگذارد که تجربه عینی ناچیزی در سیاست صلحآمیز و حکومت معقول دارند. بیشتر جنبشهای مخالف در این کشورها سرکوب میشوند، رنگ توطئه و دسیسه میگیرند، جنبههای ایدئولوژیک یا دینی پیدا میکنند و برخی اوقات دست به اقدامات خشونتآمیز میزنند. احزاب سیاسی یا ابزارهای تساهل ضعیفند یا وجود ندارند. دولت از حاکمیت قانون سوء استفاده میکند یا اجرای بیحاصل قانون را نادیده میگیرد. بیشتر منابع را در کنترل دارد یا از سرمایهداری سازگار با خود استفاده میکند تا به حامیان خود سود برساند و از آن به عنوان یک ابزار سیاسی بهره ببرد.
بدتر اینکه در بیشتر موارد، در شرایطی که فشارهای جمعیتی به شهرنشینیهای گسترده و نابودی یا تضعیف ساختارهای سنتی سازگاری اجتماعی و ثبات منجر شده، سلطه استبدادی و سرکوب مخالفان بر تنشهای فرقهای، نژادی، قبیلهای و منطقهای عمیق موجود سرپوش گذاشته است. در همین حال، توسعه فزاینده تلفنهای همراه، اینترنت و دیگر رسانههای اجتماعی نتوانسته بیش از محدود کردن ایدئولوژیهای افراطی و سیاستهای توطئهآمیز، منافع واقعی اصلاحات اعتدالگرایانه، توسعه و سیاست کارآمد را تشویق کند.
در اکثر این کشورها، دموکراسی مبنای منطقی نداشته و انتخابات وسیلهای بوده برای برملا شدن اختلافات ملی و فقدان رهبری کارآمد. آنچه در نهایت اتفاق افتاده، این است که سیاست پسااقتدارگرایی، در معرض خطر تکرار شوم تاریخ پسااستعماری و تبدیل دموکراسی به استبداد قرار گرفته است.
تقریباً در هر یک از این کشورها، افزایش چشمگیر جمعیت و بیکاری واقعی و پنهان به رغم افزایش تولید ناخالص داخلی دائماً در حال رشد بوده است. بیکاری جوانان به مرحله بحرانی و متزلزلکنندهای رسیده است. برابری در توزیع درآمدها دائماً کاهش یافته است. سرمایهگذاری حکومت به موازات رشد جمعیت در آموزش، بهداشت، تأسیسات زیربنایی و دیگر خدمات به شکست انجامیده و این موضوع مسائل ساختاری کشور را فلج کرده است. تمام این مستندات در مجموعه گزارشهای توسعه جهان عرب که از سوی برنامه توسعه سازمان ملل (UNDP) منتشر شده، آمده است.
حتی اشغال نظامی غیررسمی عراق و افغانستان به دست نیروهای آمریکایی هم نتوانست این مشکلات داخلی را بهبود یا تسکین ببخشد. ایالات متحده نتوانست گروههای رقیب را به میانهروی و کار با یکدیگر ترغیب یا تطمیع کند. آمریکا نتوانست آنها را به هر طریق ممکن بر سر یک مبنای بادوام متحد سازد. در هر یک از این کشورها، آمریکا اهرم نفوذهای نظامی، اقتصادی و سیاسی در اختیار دارد، اما نفوذ و نیروی او وقتی به یک گروه معین و حفظ یک مهره کلیدی در صحنه سیاست منحصر میشود، به طور قابل ملاحظهای ضعیف مینمایاند. علاوه بر این، نباید فراموش کرد نیروهای مؤثرتری دخیلند که سیاست، اقتصاد و ثبات ملی یک کشور فرضی را شکل میدهند. حتی بدترین سیاست و خشونتهای داخلی بیش از آنکه که بیماری باشد، نشانه بیماری است.
درسهایی از سوریه، مصر، لیبی، تونس، بحرین، عراق، سومالی و دیگر کشورها برای آینده
اینها دلایل مناسبی برای اجتناب از برگزاری نشستهایی همچون ژنو 2 نیست، حتی اگر چنین نشستهایی به هیچکدام از اهداف اعلامی دست پیدا نکند. همچنان که پیش از این گفتیم، گفتگوهای بینالمللی و تعیین اهداف روشن ایالات متحده به کار میآید. حتی توضیح اختلافات، تبیین مشکلات، و یادآوری نبود وفاق عمومی، میتواند شالودههای اقدامات واقعبینانهتر و محدودتر را بنا کند.
با این وجود، آنچه گفتیم دلایل مناسبی است برای جلوگیری از هدفگذاریهای غیر واقعبینانه و ترسیم انتظارات سیاسی نامعقول. از این دست اشتباهات، وقتی آشوبهای سیاسی گسترده در خاورمیانه که «بهار عربی» نام گرفت، پدید آمد؛ بارها و بارها رخ داد. از سویی دیگر، نباید بر یک مبنای ایدئولوژیک یا متعصبانه، موفقیت سیاسی آنی ایالات متحده را انتظار داشت و ناکامی کسانی را که دستاوردها و موفقیتهای آمریکا را شکست میخوانند، خواست. آنچه گفتیم همچنین معیار بیمیلی آمریکا به اقدام یا نشانه افول آمریکا نیست.
با وجود اینکه هر مورد از کشورهای مورد بحث، متفاوت است، هیچیک انتخابهای مناسب، الگوهای قابل پیشبینی سودمند یا هر احتمال قریبالوقوعی که ما را از ملغمه تنشها و مشکلات فعلی به سوی شکلی از ثبات و موفقیت خارج کند، ارائه نمیکند. حداقل برای دهه آینده- و احتمالاً برای سالهای بیشتر در موارد متعددی- هر دولت آمریکا که روی کار بیاید، با آشفتگی سیاسی مداوم، مشکلات عمیق ساختاری داخلی و بیثباتی در این کشورها سر وکار خواهد داشت.
قضیه هیچ «جنبه مثبت» برای اقدام و امکان «انتخاب بجا» که نتایج میانمدت و درازمدت قابل پیشبینی داشته باشد، ندارد. توانایی ایالات متحده برای فیصله دادن به آشفتگی عمیق سیاسی داخلی در کشورهایی که فرهنگهایی اساساً متفاوت و مشکلات داخلی بنیادینی دارند و از یک تاریخِ سیاسی دموکراتیکِ پایدار بیبهرهاند، بیشتر از توان این کشور در حل مسائل ویتنام، آنگولا، کنگو، آمریکای مرکزی، ایران، کوبا و کشورهایی که در دوران جنگ سرد یکی پس از دیگری با آنها مواجه بود، نیست. هر اندازه اجازه دهیم امید بر تجربه غلبه کند یا تاریخ را فراموش کنیم، نمیتوانیم به هیچ دولتی عصای جادویی ببخشیم و هیچ اتاق فکر و سازمان غیردولتی (NGO) با نیات والا و اندیشههای روشن نمیتواند جایگزین واقعیت گردد.
با این همه، این بدان معنا نیست که با گذشت زمان، ایالات متحده نمیتواند نقش کلیدی ایفاء کند. این حقیقت که قدرت، نفوذ، منابع و انتخابهای ایالات متحده در کوتاه مدت محدود شده، بدین معنا نیست که این کشور باید از کوششهایش در کمک به دیگر کشورها در بلندمدت دست بردارد و تنها از منافع شخصی خود پاسداری کند. بیان صادقانه محدودیتها و تواناییهای ایالات متحده، این حُسن را دارد که انتظارات از آمریکا را دقیق میکند و زمینه پذیرش نوسان، بیثباتی در سیاستها و توجه به سطوح مشکلات را فراهم میکند. باید برای هر برنامه و اقدام فرضی ایالات متحده هزینه کرد، حتی اگر در اغلب موارد، هزینهای که صرف میکنیم، شکست آن برنامه و اقدام باشد.
برای افزایش کارایی سیاستهای ایالات متحده، تنها محدود ساختن انتظارات از سیاستهای ایالات متحده در دو عرصه داخلی و خارجی در چارچوب ممکنات و تطبیق آن با جهان واقع کافی نیست؛ باید به انتقاد از دولت ایالات متحده به خاطر شکست در آنچه واقعاً توان آن را ندارد، پایان داد و حمایت افراد و گروهها را در موقعیتهایی که آمریکا واقعاً توان تأثیرگذاری و نفوذ را داراست، جلب کرد.
ایالات متحده نیاز دارد بر هر مورد از کشورهای گفته شده، تمرکز کند و فقط بپذیرد هر یک از این ملتها تا چه اندازه با دیگری تفاوت دارد. در اکثر موارد، باید بهترین رویکرد در مواجهه با حکومت این کشورها یا گروهها و فرقههایی که در سیاست دخیلند، اتخاذ کند. هم حکومت و هم این گروهها اشتباهات متعدد و تواناییهای ناپایداری در دستیابی به اهداف یا بقا در قدرت دارند.
تهیه «گزینههایی با حداقل پیامدهای منفی» میتواند غالباً حکومتهای بحرانزده را به جای قمار بر سر ایجاد یک دموکراسی آنی یا تظاهر به تأسیس نوعی نظام لیبرال یا هواداری از مخالفت طبقه متوسط یا استقبال از انقلابی که ممکن است از تساهل استراتژیک نتیجه بهتری داشته باشد، به تحول و اصلاحات تشویق کند. ما نیاز داریم اکنون به جای توجه بر اداره سطوح عالی قدرت، بر رفاه عمومی و امنیت مردم این کشورها تمرکز کنیم.
ایالات متحده باید به جای توجه به اهداف در کوتاه مدت که ممکن است نتایج سوئی نیز در بر داشته باشد، بر دستیابی به اهداف مثبت در 5 تا 10 سال تمرکز کند. موفقیت یعنی کوششهای مستمر و شایسته تیمهای اجرایی آمریکا در طول مدت زمانی چند ساله. موفقیت یعنی اجرای سطوح محدودی از نفوذ که آمریکا واقعاً در منطقه در اختیار دارد، چرا که ایالات متحده میتواند در طول زمان به عالیترین اهداف دست یابد و با عناصر مختلفی از اپوزیسیون این کشورها که امتیازات و البته اشتباهات فراوانی دارند، کار کند.
موفقیت همچنین به معنای پذیرش زمانبر بودن تحولات، آشفتگی، پیشرفت محدود و امکان شکست تا حد امکان است. موفقیت یعنی خطر هجوم به سفارتخانهها و دفاتر مشاوره نظامی را و دادن تلفات بدون اینکه سپربلایی طلب کنیم، بپذیریم.
موفقیت همچنین به معنای پذیرش این حقیقت است که هیچ کشوری با تقلید از ایالات متحده تحول پیدا نمیکند و باید تفاوت اهداف و ارزشها را پذیرفت. موفقیت یعنی کار با سازمان ملل و نهادهایی مانند بانک جهانی برای دستیبابی به اهداف در طول زمان. موفقیت یعنی به جای اصرار بر اجرای سریع راهکارهای خود با شیوههایی که ممکن است بیش از آثار مثبت، پیامدهای منفی به جای بگذارد، با متحدین و دیگر دولتها برای کشف «گزینههایی با حداقل پیامدهای منفی» تعامل کنیم.
در نهایت، باید دانست موفقیت یعنی کار با رژیمهایی که در بهار عربی سرنگون نشدهاند، و به ویژه ارتباط با شرکایی همچون مراکش، اردن، لبنان، بحرین، کویت، عمان، قطر و امارات متحده عربی. تمامی این کشورها با چالشهای بنیادینی دست و پنجه نرم میکنند و همگی نظامهای سیاسی و ارزشهای متفاوتی دارند، همچنان که میتوان تا اندازهای ادعا کرد اهداف استراتژیک متفاوتی نیز دنبال میکنند. اما تمامی آنان، دولتهایی هستند که اقدام آمریکا- که میتواند بهتر هم باشد- میتواند به آنان کمک کند تا از راههای مختلف به صورت مسالمتآمیز توسعه یابند. این شیوهها و راهکارهای مسالمتآمیز، بسیار بیشتر از هر گونه آشوب سیاسی که نمونههایی از آن در سال 2011 شعلهور شد، یا درخواست پیشرفت فوری با تقلید از ایالات متحده میتواند به مردمان این کشورها سود برساند. کار با یک شریک- در تمام توافقها و اختلافات- از کار با یک مزاحم بیثبات بهتر است.
منبع : تسنیم